چالش ها

ساخت وبلاگ

همیشه به حال آدم هایی که با جزییات میتونند شرح حالشون ، احساساتشون و اتفاقات و زندگی شون رو بنویسند، غبطه میخورم. منم دوست دارم کامل و دقیق بتونم از همه اتفاق هایی که می افته بنویسم، بلکه ذهنم خالی بشه، اما خب گویا حوصله لازم و استعداد لازم رو ندارم. قبلا ها که ذهنم مشغول میشد یا یه چیزی ناراحتم میکرد اینجا برام گوشه دنجی بود که بتونم بنویسم و خودم رو ریکاوری کنم. بعد ازدواج نیاز به همچین جایی برای من بیشتر شد هم اینکه بالاخره با یه آدم در حال زندگی هستی که قطعا استطکاکهایی خواهی داشت و از طرفی هم نمیتونی این ناراحتی ها و دلگیری ها را برای هرکسی تعریف کنی. همسر مثل هم اتاقی یا دوست یا همکار نیست که آدم بتونه ناراحتی هایی که از دست همسرش براش بوجود میاد رو برای عزیزانش تعریف کنه. اوایل ازدواج چون ر... کنجکاو شده بود درباره اینجا، آدرسش رو بهش دادم و الان اینجا رو میخونه:) و کاش نمیدادم :)) و همین کار باعث شد تا یه مدت اینجا کاراییش رو برای من از دست بده. اما بعد یه مدت دیدم من نمیتونم بدون اینجا. و شروع کردم به نوشتن تو همینجا و البته با کلی سانسور و محتاطانه که مثلا ر... فلان برداشت رو‌ نکنه یا چی... اونم همسرجان من که یکم قضایا براش حادتر میشه. مثلا من اگه تو اوج عصبانیت و ناراحتی بنویسم خسته شدم دیگه! فکر میکنه زندگی از نظر من تموم شده هست!! و حالا باید بیام اینو درستش کنم که بابا جان من ، من ناراحت بودم و خواستم بروز احساسات داشته باشم، فقط همین.

یه نکته دیگه هم که هست اینه که همیشه هم محتاطانه رفتار میکنم‌ که نکنه اینجا تبدیل بشه به جایی برای گفتن غیرمستقیم دلگیری هام و باعث بشه ما با هم صحبت نکنیم. قبلا تر ها که فیلتر نبودیم بعضیا استوری های کنایه دار میذاشتن، آدم قشنگ متوجه میشد که مثلا طرف از دست یکی ناراحته:) نمیخواستم اینجا اونطوری بشه برای من.

آقا بریم سر اصل مطلب که ذهنم رو پر کرده و دوست دارم بنویسم بلکه خالی بشه ذهنم. من چند روزه از دست ر... دلگیرم... و دلگیری م از بابت اینه که ر... تو معذرت خواهی خیلی ضعیف عمل میکنه، تو گفت و گو و مکالمه به مشکل میخوریم. و از همه جالب تر اینکه هر دوتامون به یک اندازه به خودمون حق میدیم!!! یعنی دقیقا من فکر میکنم اون ضعیف عمل کرده و اونم دقیقا فکر میکنه که تقصیر منه. و هیچ وقت به جمع بندی نمیرسیم!... نمیدونم واقعا... نمیدونم، آیا ما اینقدر به خودمون سخت میگیریم؟ نمیدونم، آیا ما مهارت گفت و گو نداریم؟ نمیدونم، آیا همه مثل ما هستن یا نه؟...

پ.ن.

* هنوز نتونستم دل بکنم از اینجا...

* دوست دارم یه مدت کمتر صحبت بکنم، تودارتر باشم، سکوت م بیشتر بشه، کمتر انرژی بذارم.

* فکر میکردم تا عید، آزمایش های پایان نامه تموم میشه اما نشدند! و استرس زیادی دارم. هرچند سعی میکنم نداشته باشم. چون نمیخوام به خاطر مدیرعامل و آدم های لعنتی اونجا یه آسیبی به خودم بزنم.

* اینجا رو برای خودم مثل یه زندان کردم. و ناراحتم از اینکه چرا جلوی این اتفاق رو نگرفتم و هی بسطش دادم و الان نمیتونم درستش کنم... اینجا رو برای خودم زندان کردم اما هیچ خبری هم از رفتن نیست و این اذیتم میکنه. این منو سردرگم میکنه. هی سنم میره بالا و هی احتمالش کم و کمتر میشه و باید بجنبم...

* چند روز دیگه نیمه شعبان هست. یک عید واقعا دوست داشتنی... ای امام عزیزم راستش من آدم بدی شدم... خوبی های اندکی که داشتم هم تو این مسیر دارم ذره ذره از دست میدم... تنها چیزی که برام باقی مونده، تو دلم محبت به شما ست... نه عملی نه چیزی....

* اللهم عجل لولیک الفرج....

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 16 اسفند 1401 ساعت: 19:16