برسونمت؟!

ساخت وبلاگ

از صبح تا همین الان تو شرکت تو آزمایشگاه بودم، بقیه سر ۱۲ که گفتن تعطیله همه رفتن.‌ من اما مجبور بودم، موندم، خود فضای آزمایشگاه کلی خطرناکه و‌محیطش آلوده، و وقتی هم که هیچکس تو‌شرکت نیست حس ترس من صدبرابر بیشتر میشه... نمیدونم هم جسمی خسته شدم هم روحی، وقتی که تنهایی تو شرکت داشتم تو آزمایشاه، ظروف آزمایشگاهی رو‌‌برای هزارمین بار میشستم، وقتی که اینقدری استون تنفس کرده بودم که دهنم خشک خشک شده بود، وقتی که استرس پروژه م داشت دیونه م میکرد، با خودم‌گفتم ف... اینهمه زحمت میکشی که چی بشه.... مگه تا الان اینهمه زحمت کشیدی به کجا رسیدی؟...نمیدونم میگن آدم باید خودش رو با خودش مقایسه کنه. بله خب من نسبت به یه دختر روستایی اگه درس نمیخوندم، الان یه زندگی متوسط به پایینی داشتم و‌‌ شاید خانواده م نگرانم بودند اما خب الان اینجوری نبود، نسبت به متوسط خانوادم بهتره شرایطم اما خب نسبت به اینهمه زحمتی که کشیدم برای خودم راضی کننده نبود....

دوست داشتم یکی بود می اومد دنبالم.‌‌یکی که میگفت تکون نخور  از جات که اومدم،  دوست داشتم دم شرکت بشینم و دم در خونه پیاده بشم که  دیگه مجبور نباشم دوتا ماسک برنم که بلکه از شر ریزگردها در امان باشم،  که دیگه مجبور نباشم دوباره خستگی مسیر رو‌هم به این جسم نحیف م تحمیل کنم،  اما خب... الان از خستگی نشستم رو زمین ایستگاه مترو و ملت چپ چپ نگاهم میکنند... دوتا ماسک زدم و دارم خفه میشم...و از همه بدتر تازه مترو که اومد باید کتلت بشم و خط عوض کنم و دوباره کتلت بشم و برسم و سوار تاکسی بشم و نهایتا برسم خونه....

پ.ن.

# چرا تو اشعار عاشقانه چیزی از بابت رسوندن یار نگفتن؟!! همش, تعریف از یار و قشنگی چشم و ابرو و لبش و ... بابا تعریف اخه به چه درد یار میخوره؟ از شاعران عزیز  خواهش میکنیم بیشتر فرهنگ سازی کنند ، این‌چه‌وضعشه اخه؟!:(

#کتلت شدن کنایه از شلوغی مترو و بی ارتی که به معنای واقعی ادم پرس  میشه ...

#همه از تعطیلی فردا خوشحالند اما من نه:( چون من آزمایشگاه کار دارم خب...

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 19 خرداد 1401 ساعت: 8:56