آخرین شب در اولین‌ خونه زندگی مشترک

ساخت وبلاگ

(همسرم مریض شده تب کرده و بدنش درد میکنه. به زور خوابوندمش. نمیخوابید میگفت باید وسیله ها رو جمع کنیم. منم دراز کشیدم که سر و‌صدا نکنم.‌بلکه اون استراحت کنه.همسایه‌مون آهنگ علی لهراسبی رو باز کرده، چه شبایی... منم گوش میکنم و‌لذت میبرم....)

اومدم بنویسم دیدم این (داخل پرانتز بالایی رو ) رو‌ چند روز پیش نوشتم اما وقت نکردم کاملش کنم.‌گفتک  حیفه همینجوری داخل پرانتز بذارم برای یادگاری باشه تو‌ وبلاگم:) البته خدا رو شکر همسرم خوب شد :)

امشب آخرین شبی هست که تو این خونه میخوابیم و‌ فردا صبح قراره بریم‌‌ خونه جدید و‌ محله جدید... همسرم از خستگی بی هوش شده رسما الهی دورش بگردم... منم که از خستگی زیاد خوابم نمیبره. امروز تند تند کار کردیم دوتایی ولی بازم کمیش مونده که گفتیم بخوابیم بلکه فردا صبح خیلی زود بیدار بشیم قبل کارگرا جمع کنیم. امروز ظهر که از سرکار برمیگشتم از محله و‌پارک و‌خیابونامون خداحافظی کردم.خیلی سخته برای آدمی مثل من که وابسته میشم حتی به در و دیوار :))

الهی به امید تو....

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 29 دی 1399 ساعت: 9:06