سختی ها

ساخت وبلاگ

زندگی پر از سختی ها و شادی هاست... سختی هایی که توی موقعیت خودشون نفس آدم رو‌ میگیرند اما میگذرند... من زندگی سختی داشتم. همیشه از بچه گی میگفتم من باید به یه جایی برسم و‌ بتونم به خانواده م کمک کنم. همیشه مسولیت داشتم نسبت به خانوادم مخصوصا خواهرام و مامان...

به خاطر این بود که با اینکه دختر روستایی بودم درس خوندم و بهترین دانشگاه ایران قبول شدم. هنوزم‌ که هنوزه باورم نمیشه این من بودم. اینقدر با اراده و‌مصمم...

حالا خدا رو شکر شاغل م و به درامد رسیدم اما... اما مشکلات اقتصادی اینقدری هست که‌ نمیتونم همه مشکلات خودم و‌ خانواده م رو‌حل کنم.‌ خواهر بزرگم خیلی برای من زحمت کشیده.‌خیلی خیلی.... حالا که بعد سالها انتظار ازدواج‌ کرده، حالا که مامان اینها بعد از سالها تونستند شهر خونه بگیرند حق ش نیست بره یه روستای دوردست زندگی کنه.... حق ش نیست شوهرش که‌خودش دوتا بچه داره اینو از بچه‌محروم‌ کنه... کاش میتونستم براش خونه بخرم...

از طرفی  هم‌ من‌ و  همسرم زندگی مون رو‌ تنهایی شروع کردیم. اون یه عالمه وام‌ گرفت برای عروسی و‌ رهن خونه.‌منم یه عالمه وام گرفتم برای عروسی و‌جهیزیه...از طرفی دوست دارم همه حقوقم رو بدم به خواهرم و براش خونه بگیرم از طرفی خستگی های همسرم رو‌ میبینم و بالا رفتن قیمت خونه ها تو تهران که با حساب و‌ کتاب عادی سالها طول میکشه ما یه خونه حداقل ۵۰ متری بخریم ...

دلم  برای خواهرم میسوزه. اون خیلی سختی کشیده و‌من‌همیشه از سختی کشیدن اون ذره ذره آب شدم، انگاری باید همچنان ذره ذره آب بشم...

خدای مهربانم که همیشه یاورم بودی و وقتی دستم از همه جا کوتاه بود به خودت سپردم.... به خودت میسپارم یا الرحم الراحمین....

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 29 دی 1399 ساعت: 9:06