روز به روز از افراد مجموعهمون متنفر میشم. هرچه آدم بیشتر بدونه بیشتر در عذابه... به دلایل کمبود فضا، کنار ریس مون و منشیش کار میکنیم. عصرها که من میمونم خیر سرم که مثلا خلوت باشه و بتونم کار کنم. یکچیزهایی میشنوم که ازشون بدم میاد. از بی تدبیری ها، از بی فکری ها، از خود خواهی ها، از سطحی بودناشون، از اینکه راحت از روی آدمها رد میشوند، متنفر میشم ازشون وعمیقا ناراحت میشم که چرا همه جای اینجا رو دروغ و شانتاژ پر کرده....
نمیدونم چرا اینطوری شدم.حساس شدم روشون. روی تک تک شون که به دروغ ادعای ادمخوبه بودن رو میکنند. کاش مثل قبلنا ساده بودم و خوشبین بودم و با کسی کاری نداشتم....
کاش روی منشی و کارهای حرص درارش حساس نمیشدم.
هی به خودم میگم ف... همه جای مملکت اینه، همه جا اینه که کسی کاری به تخصص ت نداره فقط دوست دارن الکی کار جلو بره و ناراحت نباش و تمرکز کن روی پروژت ...
پ.ن.
منشی مون مرده ها فکر نکنینخانمه، خانما خیلی بهترن یکم رحم دارن. امان از مردهای هزار چهره که خیلی خطرناکتر از خانمهای هزارچهره هستن:)
و خدایی که در این نزدیکی است......برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 168