این روزها

ساخت وبلاگ

تنهام تو اتاق.  فا... که قمی هست و اکثرا نیست. پ... هم پریروز رفت خونه شون. چند مدتیه به شدت از تنهایی لذت میبرم. واقعا احساس آرامش میکنم. نمیدونم چرا ولی وقتی پ... گفت میخواد بره خونه شون خیلی خوشحال شدم از اینکه آخر هفته تنهایی خواهد گذشت. پ... دختر خیلی خوبیه. مادرش رو از دست داده سال اول دانشگاهش. از پارسال که اینو متوجه شدم، همش دوست دارم باهاش خیلی خوب رفتار کنم و مثل یه خواهر براش باشم اما مشکل اینجاست که دیگه از اون ف... صبور و مهربون واقعا چیزی نمونده. سر هرچی سریع از کوره در میرم، سریع اشکم در میاد، از قوی بودنم انگار چیزی نمونده باشه...

انگار که خسته شده باشم. انگار که دیگه ظرفیت شارژ عاطفی دیگران رو ندارم. از یه طرف میخوام باهاش خیلی خوب رفتار کنم از طرف دیگه خب خودم یه سری مشکلات دارم و  انرژی ازم میگیرن و نمیتونم خوب باشم و بدتر میشم. یعنی انتظار دارم خوب باشم اما ظرفیتش رو ندارم، میزنه بدتر میکنه اوضاع رو. به همین خاطر دوست داشتم یه مدت پ... نباشه که لاقل عذاب وجدان نداشته باشم از اینکه اذیتش میکنم. از اینکه خیلی وقتها حوصله ش رو ندارم و ناراحت میشه...

آدم دانشجوی دکترای شاغل و تنها کلی مشکلات داره، نه مشکلات بزرگ، اما مشکلات کوچیک  خیلی داره. حاشیه های سر کار، فشاری که سر دکترات و سر کارت هست و با نبود امکانات باید بسازی و کلی از این دست مشکلات داره. یادمه اون سالی که من خونه بودم خواهر کوچیکم که رفته بود سرکار. روز های اول (الانشم همینطوره) می اومد سیر تا پیاز سرکارش رو تعریف میکرد و میگفت این شد و اون شد. فلانی اینو گفت. کی تهدید کرد کی بهش زور میگه و از این حرفا. همیشه ما بودیم. همیشه بهش یه سری راهکار نشون میدادم  درست یا غلط. اما افرادی بودن که حاشیه های سرکار رو با اونها تقسیم کنه. اما من چی؟! من که اینهمه سال بدون حضور فیزیکی خانواده زندگی کردم. مجبورم تمام اینها رو با خودم بار کنم و حلش کنم. تو خوابگاه نمیشه زیاد از این چیزها گفت. چون آدمها ظرفیتش رو ندارن. اونا هم مثل من. هرکی یه مشکلی داره (مشکل که میگم نه مشکل بزرگ اما تو مختصات خودشون ذهن و روحشون درگیر اون مساله هست به کلی).

یه سری اتفاقات افتاده که دیگه اینکه از مشکلات بگم رو تقریبا ترک کردم:)) ادم دهنش رو باز میکنه به درد و دل مثلا دوست صمیمی ت عوض اینکه گوش کنه میگه بابا اینکه چیزی نیست باز تو شرایطتت خوبه. اینجاست که ادم دوست داره کله ش رو بکوبه به دیوار:))))

خلاصه که جدیدا دوست دارم هیشکی نباشه. هرچند هر روز که از سر کار میام تو مترو هی آدمها با گوشی صحبت میکنن و میبینم مثلا میخوان برن مهمونی یا یکی میخواد بیاد مهمون خونه شون. حسرت تمام این سالهایی را میخورم که کنار خانوادم نبودم. من خیلی کم از این لحظات تجربه کردم. اینکه کنار خانواده باشم اینکه از مدرسه یا دانشگاه برگردم خونه وباهم بریم مهمون. اینکه مامان اینا مثلا برن خونه داداش اینا و من از سرکار برم اونجا. 

شاید تا اینجا فکر کنین ف... مثلا حالش خوب نیست از رو نوشته هام! اما برعکس حالم خیلی هم خوبه. خدارو هزاران هزاران مرتبه شکر. من آروزی این لحظات رو داشتم. آرزوی سرکار رفتن و پول درآوردن:)) . هرچند خیلی خیلی خیلی سخت هست و بارها شده که تو شرکت اشکم در اومده.

شرکتی که میگم تو یه اتاقی هستیم که همه خانوم هستن و به جز من و یکی دیگهبقیه شون از صبح تا عصر فقط و فقط حرف میزنن!!!!! شاید باورتون نشه . تا نبینین باورتون نمیشه. هر کاری میکنن به جز کار. هر کاری ها از آرایشگری گرفته تا  لباس فروختن .... انگار مهمونی هست و من و دوستم باید این وسط تمرکز کنیم و مقاله بخونیم و مثلا تازه ایده هم بزنیم:( عملا بازدهیم صفره:((( هیچ کاری نمیتونم بکنم:( هیچی....  دلم به بعد 4.30 خوش بود که میرن.که اونم وای می استن که اضافه کار بخوره بهشون!!! خدایا ملت یه ذره به حلال و حروم توجه نیمیکنن. با خودم فکر میکردم میگفتم زمان امام حسین واقعا اون 72 نفر چه قدر خاص بودن وگرنه ما همه مثلاونایی هستیم که امام رو تنها گذاشتن، وقتی مقابل یه مقدار کم پول ادم وسوسه میشه در مقابل جانش اصلا امامی نمیشناسه.....

به ریس و مدیرم رک و راست گفتم این برای شرکت خوب نیست من هیچ بازدهی ندارم اما گفتن فعلا جا ندارن!!! تو اون شرکت به اون بزرگی جای یه میز رو پیدا نکردن... عملا هیچکاری نمیتونم بکنم از اون طرف هم هر روز یه گزارش از ادم میخوان. تقریبا دارم له میشم.... اما اشکالی نداره . خودم خواستم از خدا. حالا به م... گفتم نذر کن جای منو عوض کنن:))) اینقدر شرایط بحرانیه که هم خودم و هم به م.. گفتم نذر کنه:)))

پ.ن:

* اللهم عجل لولیک الفرج

* یه پست طولانی به عوض اینهمه مدتی که نبودم:)))

* خیلی خیلی التماس دعا دارم....

* دوستم، فا...  و م... این روزها خیلی برام سنگ تموم گذاشتن. وقتی که  مرخصی نداشتم و واقعا مونده بودم چی کار کنم؟ چون باید یه کاری رو انجام میدادم، فا... برام انجامش داد با مهربونی تمام. دوست جونی ان شالله روز به روز به آرامش زندگیت اضافه بشه:)

* خدایا شکرت...

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15