اللهم اشف کل مریض

ساخت وبلاگ

از دیروز که سوار اتوبوس شدم بغض داشتم اما خودم رو نگه داشتم. انگار که خواستم صورت مساله رو پاک کنم و بهش فکر نکنم. مثل تو خونه که نوه مون گفت آنا خیلی لاغر شدی و من گفتم نه! لاغر نشده اما خودم آب میشدم. نمیخواستم به لاغر شدن م... فکر کنم. نمیخواستم به هیچی فکر کنم. نمیخواستم دیگه گریه کنم، نمیخواستم...

تو اتوبوس به خودم گفتم حق نداری بیدار بمونی باید بخوابی و خوابیدم از ترس بیدار ماندن و هجوم کلی فکر... صبح که رفتم سرکار اینقدری که به خوذم فشار اورده بودم سرم داشت از درد منفجر میشد و دهنم باز نمیشد که یک کلمه حرف بزنم. تا رسیدم همکارام منو دیدن گفتن خیلی خسته ای! گفتم اره شب نتونستم تو اتوبوس بخوابم! اما یه بغضی گلوم بود و تو دلم میگفتم کاش جسمم خسته بود اما روحم خسته ست. شب موقع برگشت تو مسیر خوابگاه زدم زیر گریه... دیگه نتونستم بیش از این خودمو نگه دارم... خدای مهربانم من رو با ناخوش احوالی عزیزانم به امتحان نکش... من ظرفیتش رو ندارم....

پ.ن:

* اومدم فیلم عروسی خواهرم رو نگاه کردم این بار که رفتم خونه ریخته بود لپ تاپم. یهو دیدم تو پس زمینه ش همش برادرزاده هام در حال تلاشند. همش دارن همه چی رو جور میکنن. حتی یکیشون وقت نکرده کت شلواری که از خیلی وقت پیش اماده کرده بود رو تو مراسم بپوشه! یهو برام خیلی خواستنی شدند. دلم خواست همه دنیا رو به پاشون بریزم. با خودم گفتم خدایا من خانواده فوق العاده خوبی دارم. همه به هم کمک میکنن. همه غصه هم میخورن. همه دوست دارن اون یکی شاد باشه. همه خوب ها رو برای اون یکی میخوان. همه بلد هستند از خود گذشتی رو. خدایا خودت هوای خانوادم رو داشته باش.

* اگه دیدین یکی تو خیابون زده زیر گریه اون بنده خدا هم  از من بدتر احتمالا نمیخواد پیش بقیه گریه کنه و اونجا دیگه کم آورده:)

و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 195 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15