*وقتی که میبینم عکس پروفایلش گلی هست که براش آوردند، یه حس شادی تمام وجودم رو فرا میگیره:) میتونم تصور کنم خونه شون رو،خانواده پرجمعیتی دارند الان نشستند تا دیر وقت از خوب بودن داماد و اینکه چه قدر خوب برخورد میکردند و ... حرف زدند و خوشحال بودند و دیر وقت یکی یکی همه رفتند خونه هاشون و عروس آینده با کلی نگرانی از آینده اما همراه با لبخند به خواب رفته:)
* یکی از دوستان دیگم هم در مراحل خوبی هست:)
*امروز برای اولین بار تونستم شب خواستگاری اصلی (بله برون) رو برای خودم تصور کنم! ما هم وقتی مهمونها رفتند کلی داداشهام و زن داداشها و خواهرام و شوهراشون از اینکه چه طور بودند صحبت میکنند و میگن و میخندند، برق شادی تو چشمهای م... هست، آقا جونم خوشحاله، خواهرکوچیکه مسخره بازی درمیاره، من کم حرفم فقط دارم نگاهشون میکنم و نگران اما یواشکی از جمع جدا میشم و میرم اتاق بالا دو رکعت نماز میخونم و از خدا کمک میخوام و شاید گریه میکنم:)))
پ.ن1:
خواهشا نخندین به تصورات من، آرزو بر جوانان عیب نیست که
پ.ن2:
اللهم عجل لولیک الفرج...
پ.ن3:
خدایا فردا یاریم کن...
و خدایی که در این نزدیکی است......برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 195